۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

مهر استاد

هیچ وقت تو این چند ساله تحصیل کردنم مهر معلم و استاد رو از ته قلب حس نکردم بجز اون موقعی که همراه سه تا از بچه ها با یه جعبه شیرینی رفتیم برا خداحافظی از استادمون.

استادی که مجانی درس میده در حالی که وقتی ما پیشش بودیم یه سری محاسبات رو که کار یه هفتش بود 8 میلیون فروخت .
حرف کمی نیست که این استاد برات بلند بشه و باهات مثل یه رفیق صحبت کنه ، از مقام استادی خودش رو بیاره در مقام جمع چهار نفره ما و برامون آرزوی موفقیت کنه.

اون وقت بود که فهمیدم پشت اون همه علم و سختگیری دل مهربونی هم پیدا میشه.


ولی یه چیز دیگه که از چشماش فهمیدم این بود که استاد این انتظارو از ما نداشت ، چطور بگم ، معلوم بود کمتر کسی ازش همین تشکر خشک و خالی رو میکنه.

  سعدی
 پادشاهی پسر به مکتب داد          لوح سیمینش بر کنار نهاد
بر سر لوح او نبشته به زر          جور استاد به ز مهر پدر

تفاوتها

تفاوت های آنجا و آنجا 
- آنجا یک مشت آدم بفهم که خودشون رو به نفهمی میزنن
+ آنجا یک مشت آدم بفهم که خودشون رو به بفهمی میزنن
- آنجا یک مشت آدم نژاد پرست
+آنجا یک مشت آدم نژاد نپرست
- آنجا یک مشت آدم بـا تجربه که کارت رو راه نمیندازن
+آنجا یک مشت آدم بی تجربه که کارت رو راه میندازن
- آنجا یک مشت آدم که حتی وقتی سلام میکنی با اخم جواب میدن
+آنجا یک مشت آدم که حتی وقتی سلام نکنی با اخم جوابتو نمیدن
- آنجا یک مشت آدم که خودشونو قبول ندارن چه برسه بقیه
+آنجا یک مشت آدم که خودشونو قبول دارن بقیه رو هم
- آنجا یک مشت آدم که باید مثل خودشون شد تا کارت راه بیفته
+آنجا یک مشت آدم که نباید مثل خودشون شد تا کارت راه بیفته
- آنجا یک مشت آدم که به غیر از خودشون کسی رو قبول ندارن
+آنجا یک مشت آدم که به غیر از خودشون  یکی رو هم قبول دارن
- آنجا یک مشت آدم که به لهجه و لباس و ظاهر کار دارن
+آنجا یک مشت آدم که به لهجه و لباس و ظاهر کاری ندارن

- آنجا جایی است که 2 سال آنجا بودم
+آنجا جایی است که 2 سال آنجا هستم

 سعدی
  پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد          در گردن او بماند و بر ما بگذشت
 

دسته دسته


آدمها دو دسته اند:

1) آنـــهایی که لیاقت آن چیزی که دارند را ندارند.
2) آنـــهایی که لیاقت آن چیزی که ندارند را دارند.
*3) آنهایی که لیاقت آن چیزی که دارند را دارند.
*4) آنهایی که لیاقت آن چیزی که ندارند را ندارند.


سعدی
      یکی امروز کامران بینی       دیگری را دل از مجاهده ریش
    فرق شاهی و بندگی برخاست        چون قضای نبشته آمد پیش
 *  
درياب كنون كه نعمتت هست به دست         كين دولت و ملك مى رود دست به دست

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

قانون نیوتن

هنوز اعتقاد دارم آدم هر کاری با  X کنه X  همون کارو باهاش میکنه
حالا مهم اینه که  X رو چطور تعریف کنی

* به قول شکارچی نزن بر در کسی که میزنند بر درت 
** منظور از شکارچی شخصیه که احتمالا نمیشناسینش
*** منظور بد نگیر

  سعدی
هر چه می‌کرد با ضعیفان دزد          شحنه با دزد باز کرد امروز
      ملخ آمد که بوستان بخورد          بوستانبان ملخ بخورد امروز

کتابفروشی خوب

کتابفروشی خوب یعنی جایی که وقتی می‌ری توش، احساس نکنی که جای کسی رو تنگ کردی (حتا اگر، «اگر» کوچیک باشه)، احساس نکنی باید زود خریدت رو بکنی بیای بیرون، احساس نکنی که باید لیست کتاب می‌داشتی و می‌رفتی اعلام می‌کردی و می‌خریدی می‌اومد بیرون.
کتاب‌فروشی خوب یعنی که فروشنده‌ی مهربونش بهت بگه برو اون گوشه بشین یه داستان از این کتاب رو بخون اگر دوست داشتی بخر. کتابفروشی خوب یعنی جایی که بری و احساس راحتی بکنی با کتاب‌ها، با قفسه‌ها، به همه‌چی.

منبع : واقعا وقتی به این وبلاگ میرم به هیجان می افتم  -->  آدمای خوب شهر
مثل اینکه منبع اصلیش اینجایست  -->  صفحه سیزده

دلم میخواد کتاب فروش بشم :)


حافظ
     دو یار زیرک و از باده کهن دومنی            فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
    من این مقام به دنیا و آخرت ندهم            اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی


 

نامرد ها

همیشه چند تا کار رو عین نامردی میدونم :
1- پایین کشیدن بقیه برا بالاتر نشون دادن خود
2- نامردی در حق دوستان قدیمی بعد از اتفاقات
3- خالی کردن پشت کسی که هواشو داری
4- دور زدن کسی که بهت اعتماد کرده
5- گم کردن خود بعد از کاره ای شدن
6- اذیت کردن کسی که کارش پیشت گیره

     سعدی
               یاد دارم ز پیر دانشمند       تو هم از من به یاد دار این پند
هر چه بر نفس خویش نپسندی      نیزبر نفس دیگری مپسند

*چیزی یادم اومد اضافه میکنم
*چیزی یادت اومد اضافه کن